حلول ربیع مبارک-کلبه خانم رحیمی نژاد ورژن جدید شماره 3

به نام خدا 

سلام 

امان از بی حواسی. 

با شرمندگی!  

دست کم سه ماه تاخیر حق شماست!

نظرات 138 + ارسال نظر
رحیمی نژاد پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:35 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
فکر کنم اشتباه شده
من نظرات کلبم هنوز به حد کلبه ی جدید داشتن نرسیده،فکر کنم حق خانم شمسی و طالبی باشه
اما خیلی خوشحال شدما

سلام. ------------------------------------------------------------------باز اشتباه کزدم! اگه دقت کنید این شماره 3 است و 3 تکراری است! یعنی 2 را دیدم و فکر کردم چند ماه دیر کردم! ببخشید. تقدیر بود.

رحیمی نژاد جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:03 ق.ظ

سلام استاد
میخواید حذف کنید،عیب نداره، متوجه شدم چه اتفاقی افتاد.

سلام. تقدیر را نمی توان عوض کرد! تو صندوقچه تا بحال حذف مطلب نداشتیم!

شمسی جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:09 ب.ظ

سلام
مبارک باشه!

جالب بود!!!!!

رحیمی نژاد جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 02:45 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
ممنون از لطف شما

رحیمی نژاد جمعه 5 دی‌ماه سال 1393 ساعت 02:46 ب.ظ

روباهی از شتری پرسید «عمق این رودخانه چه اندازه است؟»
شتر جواب داد: «تا زانو.»
ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت
 و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت: «تو که گفتی تا زانو!»
شتر جواب داد: «بله، تا زانوی من، نه زانوی تو.»
هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمایی می‌خواهیم باید
شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. 
لزوما" هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست...

رحیمی نژاد دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:09 ب.ظ

به نام خدا
آیا می دانید ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ چگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند؟
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند.
ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، ﺧﻮﻥ ﺭﺍ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.
ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد.
ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛
اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود. نه گلوله ای شلیک می شود،
و نه نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود'!
طمع و شهوت پول قدرت تکبر فخر ریاست احساس بى نیازى به هم نوع وغرور میتو اند
هر انسانى رو به سرنوشت گرگ قطبى گرفتار کند!

خیلی زیبا بود.

رحیمی نژاد سه‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1393 ساعت 04:47 ب.ظ

به نام خدا
ﻣﺠﺮﻱ : ﺧﺐ ... ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻮﺩ؟
ﭘﺴﺮﻋﻤﻪ : ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺍﻓﺘﻀﺎﺡ !
ﮐﻼﻩ ﻗﺮﻣﺰﻱ : ﺁﻗﺎﻱ ﻣﺪﻳﺮ ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﺎﺭﻭ ﺳﺮ ﺻﻒ
ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﻳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺷﺼﺘﺎﺩ ﺩﺭﺟﻪ ﻭﺍﺳﻤﻮﻥ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻲ
ﮐﺮﺩ !
ﻣﺠﺮﻱ : ﺧﺐ ﭼﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻦ؟
ﭘﺴﺮﻋﻤﻪ : ﭼﺮﺕ ﻭ ﭘﺮﺕ ! ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺷﻤﺎﺭﻭ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻣﻴﮑﻨﻪ !
ﻣﺠﺮﻱ : ﺧﺐ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻦ ﺩﻳﮕﻪ،ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻥ
ﻣﻴﺘﻮﻧﻴﻦ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻴﻦ
ﮐﻼﻩ ﻗﺮﻣﺰﻱ : ﺍﺗﻔﺎﻗﺎٌ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﻮﻝ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻧﻤﻴﺎﺭﻩ !
ﻣﺠﺮﻱ : ﺧﺐ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻴﻦ ﻭ ﻳﻪ ﻣﺪﺭﮎ
ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ ﺧﻮﺏ ﺑﮕﻴﺮﻳﻦ ﺍﺭﺯﺷﺘﻮﻥ ﭘﻴﺶ ﺑﻘﻴﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ
ﻣﻴﺸﻪ
ﭘﺴﺮﻋﻤﻪ : ﺁﺧﻪ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺭﺯﺵ ﺁﺩﻣﺎ ﺑﻪ
ﻣﺪﺭﮎ ﺗﺤﺼﻴﻠﻴﺸﻮﻥ ﻧﻴﺲ !
ﻣﺠﺮﻱ : ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻣﺪﺭﮎ ﻻﺯﻣﻪ
ﮐﻼﻩ ﻗﺮﻣﺰﻱ : ﺟﺎﻟﺒﻪ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺷﻤﺎ
ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻭﺍﺱ ﻣﺪﺭﮎ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻴﻦ !

رحیمی نژاد یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:19 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
خوبید انشاالله؟
خانواده ی محترم خوب هستن؟
دلم تنگ شده بود .

سلام. خدا را شکر. سلام دارند و تشکر می کنند. ممنونم.

رحیمی نژاد جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:57 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
ممنونم از خانواده ی گلتون
استاد به زودی خبرای قشنگ از بچه ها بهتون میدم
امروز آزمون دکترا دانشگاه آزاد دارم،هر کاری کردم امسال پی دانشگاه نرم خانواده ی عزیزم نذاشتن من میگم یا آدم درس نخونه یا فقط روزانه، اما بابا میگه دانشگاه آزاد هم شده بخون،تازه بدون آزمون چون معدلم بالا بود هم ثبتنام کردم، ولی اصلا دلم نمیخواد، دلم برا دانشجو بودن تنگ شده،اما مجانی درس خوندن میچسبه
به هر حال آرزوهایی دارم و نقشه هایی برا زندگیم،انشاالله خدا یه انرژی و اراده بده،ببینم چی میشه،من زود خسته و کلافه میشم
آخی،استاد یادش بخیر،یه زمانی چقدر حرف میزدم اینجا،یاد دانشگاه و کلاساتون بخیر،اولین برگه ی امتحانی شیمی عمومی 1، افتادمبعد نمره ها زیاد شد قبول شدم شیمی آلی 1 یه بیت شعر نوشتم رو برگه،از شعر هایی که میخوندید سر کلاس. راستی استاد شنیدم نانو اکسیدی ساختید که تا حالا جایی ساخته نشده، از چند تا کشورم براتون دعوت نامه فرستادن، بهتون تبریک میگم،خیلی خوشحال شدم،چه حرصی بخورن اون دروغگوهایی که لاف اهلی کردن دل میزدن، این پیروزیتون خیلی به آدم میچسبه،انشاالله بمیرن از حسودی اونایی که به هیچ اصول و ارزشی پایبند نیستن، بازم تبریک میگم، البته یه تبریک ویژه به خانمتون که مطمئنا خیلی همراهیتون کردن، خدا قوت به شما و خانم دکتر.

سلام. ممنونم. خوشحالم خبرای خوب ازتون می شیوم. بله درس خواندن را هیچ وقت رها نکنید. هیچ وقت. ان شاالله خبرای موفقیتتاتون را بشنوم.
بله دوکار آخر سلمان (دکتر رحمانی) خصوصا نانو تری اکسید تنگستن بهبود یافته کولاک کرد. حتی درخواست فوق دکترا هم داشتیم (که بیاید سمنان فوق دکترا بخواند). بله اون لافزنان دروغگو را مسلما خوش نمی آید. عقده ای های تنگ چشم حقیر تاب راستی را ندارند. مسلما در همین دنیا جزای سنگینتری حواهند دید.

گیلار جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام

سلام به همه ی دوستان عزیز خصوصا" استاد گرامی
امیدوارم همگی خوب باشید
منم دلم تنگ شده بود
استاد یه خبری از دوستان شنیدم درباره ی موفقیت شما خیلی خوشحال شدم
تبریک میگم امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید
در ضمن خیلی خوشحال شدم برای دوست عزیزم که سعادت حضور در دانشگاه خوب سمنان و با اساتید عالی نصیبش شده خوش به حالش واقعا انشاا... که سربلند میشه از شما هم سپاسگزارم استاد عزیز

اعظم جونم دیگه یه کلبه باز حرفه ای شدیا موفق باشی خانمی

سلام. ممنونم. بله خدا راشکر کار سلمان بسیار خوب درآمد و اولا مقالاتی با ایمپکت 4 داد ثانیا زمینه را برای کارهای بالاتر مهیا کرد. باز هم ممنونم.

رحیمی نژاد شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:27 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
ممنون از تمام مهربونی هاتون
به آقای رحمانی هم تبریک میگم ، همیشه پیروز باشن.

سلام رویا جون، ممنون عزیزم، این کلبه قشنگیش به حضور دوستای با مرامی مثل تو هستش، ممنونم ازت

سلام

رحیمی نژاد یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 04:09 ق.ظ

به نام خدا
مــن بــه هیچکــس نمیگـویـــم چقـــدر درد دارم ،

امـــا ...خـــدایـــــا ...

تـــو کـــه میـــدانـــی؟

درمـــانــــم بــــاش

رحیمی نژاد سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:14 ب.ظ

به نام خدا
نمک بر زخمم نباش!
یادت باشد، این نمک ها را از سر سفره ی دل من برداشتی...

رحیمی نژاد چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 03:10 ق.ظ

به نام خدا

دق کردم!

پشت خنده های تلخی که...

هیچگاه کسی به آن شک هم نکرد!!!

رحیمی نژاد چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 03:12 ق.ظ

بیـــــــزارم از هر دردی
که درمانش
"زمــان" اســـت. . .

زمـــانی که دق
مـــﮯ دهد

تا بگذرد...

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:16 ق.ظ

به نام خدا
سلام
وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم.
مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.
دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.

````تقدیم به تمامی مادران ````

سلام. ممنون. زیبا بود.

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:19 ق.ظ

به نام خدا
دلت که گرفته باشد شادترین آهنگ ها روضه خوانی می کنند شلوغ ترین مکان ها تنهاییت را به رخت می کشندو شادترین روزها برای تو غمگین ترینِ روزهاست دلت که تنگ باشد نغض می شود همه قانون ها …

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 02:22 ق.ظ

به نام خدا

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:24 ق.ظ

به نام خدا
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی / بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
 مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی/ که به پرونده ی جرم دخترش برخورده 

 خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ / بین دعوای پدر مادر خود گم شده است 
 خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق / که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است

خسته مثل پدری که پسر معتادش/ غرق در درد خماری شده فریاد زده
 مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس/ پسرش پیش زنش بر سر او داد زده

خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم/ دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند/ زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است

خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه/ که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که / عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود

خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید/ غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید/ در پی معجزه ای راهی مشهد شده است...

سیمین بهبهانی

رحیمی نژاد یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:34 ب.ظ

چرا می گوییم "بزنم به تخته"،
نمی گوییم "ماشاءالله"

یکی از دوستان نقل میکند که یک روز با یکی از دوستان انگلیسی خود چت میکردم بهش گفتم کار تو خیلی عالی بود
بهم گفت بزنم به تخته(Touch wood)..

سپس گفت شما مسلمونها حتما به جای این اصطلاح چیزی دارید من گفتم ماهم همین را استفاده میکنیم
رفیقم خیلی تعجب کرد و گفت عجب..!!
بهش گفتم چه چیز عحیبی بود؟

اون گفت ما منظورمان از تخته همان تخته صلیب است که شر و خوناشامان و پلیدی را از ما دور میکند...!!
تازه فهمیدم که سالهاست که ما به صلیب پناه میبریم از چشم بد و شور
ما نادانسته بجای اینکه با گفتن:
بسم الله، ماشاءالله، ولا حول ولا قوة الابالله به الله پناه ببربم
به چوب و تخته صلیب پناه میبردیم.!
ای کاش اصل هر کلمه را قبل از اینکه به زبان بیاوریم بشناسیم
تا بحال اگر نادانسته میگفتیم اشکالی نداره چون نمیدونستیم
اما از این به بعد این کلمه خرافی را بکار نبریم
چون ما مسلمانیم

بسم الله، ماشاءالله، ولا حول ولا قوة الابالله

سبحان الله

رحیمی نژاد دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:01 ب.ظ

من و همسر بسیار عزیزم به مدت  46 سال با همدیگر پیوند زناشویی داشتیم. در ولنتاین هر سال دسته گل های بسیار باشکوه به همراه  یادداشتی در 5 کلمه ساده برایم می فرستاد:" عشق من به تو بیشتر میشود"
چهار فرزند ،46 دسته گل و تمام این زندگی عاشقانه میراثی بود که تا 2 سال قبل که ما را ترک کرد برای ما باقی گذاشت .
در اولین ولنتاینی که تنها شدم، ده ماه بعد از دست دادنش از دریافت یک دسته گل مجلل و باشکوه مخصوص خودم متعجب شدم. ناراحت و گیج گل فروش را خطاب قرار داده و گفتم احتمالا اشتباهی رخ داده است. گل فروش پاسخ داد نه خانم عزیز اشتباهی در کار نیست، قبل از فوت، همسر شما برای سالیان متمادی دسته گل هایی را پیش خرید کرد واز ما خواست تضمین کنیم که همه ساله برای تقدیم دسته گل خواهیم آمد
با دلی شکسته و قلبی اندوهگین دوباره دسته گل را گرفته و کارت روی آن را نگاه کردم. نوشته بود :

" عشق من به تو ابدی است"

13 شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:35 ب.ظ

به نام خدا

من علی‌بن‌موسی‌الرضا هستم…
مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی رحمهالله‌علیه تعریف می‌کردند:
شب اول قبر آیت‌ شیخ مرتضی حائری قدس‌سرّه (فرزند فرزانه‌ی آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه ی علمیه‌ی قم)، برایش نماز لیله‌ خواندم، همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم یک سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن… وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدنم راست می‌کرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود.
بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم…. همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش‌ و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. نوری چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره‌ ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند.
بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید؟
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: من علی‌بن‌موسی‌الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد.

به نقل از سایت راز و رمز

رحیمی نژاد یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:38 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
سلام 13 گرامی
خیلی قشنگ بود ،ممنونم،

سلام

13 دوشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:01 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز
سام بر صاحب کلبه گرامی

خواهش می کنم. اتفاقا من از شما به خاطر مطالب زیباتون بیشتر ممنونم

موفق باشید

سلام.
پوزش بابت تاخیر. چند روزی به خاطر کسالت پدرم تهران بودم. الحمدلله الآن خوب است. خدا را شکر. ان شالله قدر مادران و پدران را بیشتر بدانیم

13 چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 07:50 ب.ظ

به نام خدا
با سلام و عرض تسلیت بابت ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره (س)

هر کس عادت به تاخیر نمازها کرده است:
خود را برای تاخیر در همه ى امور زندگی آماده کند؛
تاخیر در ازدواج ، تاخیر در اشتغال ، تاخیر در تولد اولاد ، تاخیر در سلامتی و عافیت!
هر قدر که امور نمازت منظم باشد
امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد!
مگر نمیدانی که رستگاری و سعادت با نماز قرین گشته است؟!
"حی ﻋﻠﻰ ﺍﻟﺼــــــــﻼﺓ حی ﻋﻠﻰ ﺍﻟﻔـــﻼﺡ"
پس چگونه از خداوند طلب توفیق داری
در حالیکه حق او را بدرستی ادا نمیکنی؟!
اگر سعادت دنیا و آخرت میخواهیم
تلاش کنیم نمازمان را درست بخوانیم.
نماز مانند لیمو شیرین است، هر چه از وقت فضیلت(اول وقت) دورتر شود تلخ تر می شود..



متوقع نبودن از دیگران

امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند: « رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاس»[2]« اجتماع تمام خیرات را در قطع طمع از آنچه در دستان مردم است دیدم.»

انسان متوقع در روابط اجتماعی خود با دیگران همیشه با چرا، چراهایی روبروست. اینکه چرا دیگران قدردان لطفها و احسانهای او نیستند؟ و یا چرا خواسته‌های او را اجابت نمی‌کنند؟ و ... و همین افکار او را از حرکت در مسیر موفقیت باز می‌دارد و موجب توقفش می‌شود. در حالی که سود حاصله از افعال مثبتی که در حق دیگران انجام می‌دهیم بیش از هر کس متوجه خودمان می‌شود. اگر چه ظاهراً دیگران نیز از آن نفع می‌برند. بنابراین لطف و احسان ما به دیگران در حقیقت لطفی است که به خود کرده‌ایم.

قرآن کریم شاهد این امر می‌فرماید:‌ »إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُم» اگر نیکى کنید، به خودتان نیکى مىکنید؛ »بنابراین انتظار از دیگران هیچ جایگاهی ندارد.


به نقل از وبلاگ ستاره طلایی

13 پنج‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:09 ب.ظ

به نام خدا


چه کسانی بهشت میروند؟ نقل از آیت الله بحجت


ﺭﺭﻭﺯﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﺎ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ، ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﺍﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ . ﻋﻨﺎﻭﻳﻦﻣﺮﺩﻡ، ﭘﺴﺖ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻭﺯﻳﺮﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ .
ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺍﺻﻼ ﻣﻼﮎ ﻧﻴﺴﺖ،ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺯﻳﺮ ﺍﺳﺖ :
ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ .
دوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍﺿﻲﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ
سوم ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻳﮏ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﺍﻱ امام حسین و ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﻧﺪ وعمل صالح انجام دادند ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ

خدا ان شاالله آخر و عاقبت همه ما را به خیر کند. آمین

13 شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:11 ق.ظ

به نام خدا

سلام استاد

انشاله که سایه پدر گرامی و مادر عزیزتان سالیان سال مستدام باشد.


کاش زندگی از آخر به اول بود.

پیر به دنیا می آمدیم

آنگاه در رخداد یک عشق جوان می شدیم

سپس کودکی معصوم می شدیم و در نیمه شبی با نوازش های مادر آرام می مردیم

سلام.
ان شاالله.
خداوند ان شاالله سایه پدر و مادر شما را نیز بالای سرتان مستدام بدارد.

13 یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:05 ب.ظ

به نام خدا

با سلام و آرزوی شادابی


لبخند برای ثانیه ای


رفتم نون بگیرم، دست خالی برگشتم خونه. بابام گفت پس نون کو؟
گفتم الکی مثلاً نونوایی بسته بود.
یهو دیدم بابام با لگد چنان ضربه ای زد تو پوزم که آب دهنمو معلق توو هوا دیدم!
وقتی به هوش اومدم دیدم بابام با لبخند ملیحی گفت: الکی مثلاً من بروسلی ام!!!!


همیشه توو بچگیام دوست داشتم وقتی گریه میکنم بغلم کنن و بگن:
هیییششششش، ماما ایز هیر، ماما لاوز یو...
ولی متاسفانه همیشه میگفتن :
خفه میشی یا بدم نون خشکی ببردت؟؟؟!!!


دیروز از جلو یه رستورانه رد میشدم، رفتم داخل گفتم آقا ببخشید جوجه دارید؟
طرف هم گفت بله داریم!
گفتم بهش آب و دون بدید نمیره!!!
هیچی دیگه، بی جنبه تا سر خیابون با سیخ دنبالم بود!!!



طرف تو خیابون ازم پرسید آقا خیابون ولیعصر می خوام برم. بهش گفتم اشکال نداره برو فقط زود برگرد!

اوه اوه یه فحشی داد الان تو گوگل دنبال معنی شم!


داشتیم تو پاساژ دور می زدیم دیدیم مادر دختره چنان با مشت زد تو کمرش

دختره با پشتک و وارو از پله ها افتاد و با دماغ کف آسفالت کشیده شد.

بلند شد به مادره گفت چرا می زنی؟ مادره گفت صد بار بهت گفتم قوز نکن!


حسی که در برداشتن صابون و شامپوی هتل روز آخر هست، لامصب توو هیچی نیست!
آدم فکر میکنه کل خرج سفرش درومده!!!

یادش بخیر از بهترین تفریحات دهه شصتی ها بالا رفتن از رختخوابای کمد و فرار کردن بعد از ریختن اونها بود!


منبع: پرشین تولز

13 یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:12 ب.ظ

به نام خداوند کریم


عید از 3 حرف زیبا تشکیل شده:
ع: عزیزانم.
ی: یادتون باشه.
د: دوستتون دارم.
خواستم از همه زودتر تبریک عید را تقدیمتان کنم

رحیمی نژاد یکشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 05:21 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
سلام به تمام صندوقچه ای ها
سال نو مبارک

استاد خیلی خوشحال شدم، ممنونم

سلام. عید بر تمام آدمها مبارک.
عیدبر تمام بندگان مبارک.

رحیمی نژاد دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 10:02 ب.ظ

به نام خدا
سلام
بله، عید بر همه مبارک
اما خدا لعنت کنه آدم های ظالم و دروغگو رو، انشاالله هیچ وقت روی آرامش رو نبینن، دلم از این آدما پره

سلام. دروغگویان و شیادان (که خودبخود ظلم هم می کنند) بد تاوانی پس خواهند داد.

رحیمی نژاد سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 01:54 ب.ظ

به نام خدا
سلام
خانم صبوری به لطف خدا الان یه پسر ناز به نام مهدیار داره، خدا همیشه حافظ و نگه دارش باشه

سلام مبارکه ان شاالله.

رحیمی نژاد سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:19 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
حالتون خوبه؟


پیش خدا هم که باشی،وقتی مادرت بهت زنگ میزنه باس جوابشو بدی..
حشمت فردوس-ستایش۲

***************************************************** 
2- هاردی : فردا دم آفتاب اعداممون می کنن. لورل : کاش فردا هوا ابری باشه…

*****************************************************
 
3- تن تن: یه خبر خوب دارم یه خبر بد. هادوک: خبر بد چیه؟ تن تن: همش یه گلوله داریم. هادوک: و خبر خوب؟ تن تن: هنوز یه گلوله داریم!

*****************************************************
4- چه زیبا میگه شهاب حسینى :داشتم به صدات گوش میدادم؛ حواسم به حرفات نبود!

***************************************************** 
5- گفت: خیلی میترسم!
گفتم: چرا ؟
گفت: چون از ته دل خوشحالم… این جور خوشحالی ترسناک است …
پرسیدم: آخر چرا؟
و او جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
بادبادک باز – خالد حسینی

***************************************************** 
6- یه مورچه صدبارم ک دونه اش بیفته صددفعه ورش میداره…
واس چی؟!!!
واس اینک امید داره… (پسرخاله)

***************************************************** 
7- ژان رنو :تا حالا کسی و کشتی؟
دنیرو :نه، فقط یه بار با احساساته یه زن بازی کردم!…
 
*****************************************************
8- خسرو شکیبایی می گفت:
بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت
که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه
که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.
زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست.

سلام. خدا را شکر
-------------------------------


گفت: خیلی میترسم!
گفتم: چرا ؟
گفت: چون از ته دل خوشحالم… این جور خوشحالی ترسناک است …
پرسیدم: آخر چرا؟
و او جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
بادبادک باز – خالد حسینی

13 سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:59 ق.ظ

به نام خدا

با سلام

به مناسبت فرا رسیدن ماه رجب (طولانیه ولی بسیار زبیاست)


برای خدای ماه رجب


گاهی آدم دوست دارد بخواهد. دوست دارد خواهش کند. خواستن جزیی از خواسته های انسان است. دوست دارد با کسی حرف بزند، درد و دل کند، شکایت کند، گاهی دوست دارد یک گوش شنوایی باشد که بلندبلند فکرکردن های آدم هدر نرود.....


برای خدای خوبی ها
خیرهای عالم خیلی بیشتر از آن است که بتوان آن را به شماره در آرود. خیرهای عالم از لحظه ای که انسان اولین نفس های بودن را می کشد شروع می شود و تا همیشه ای که نمی دانیم چیست و چگونه است ادامه دارد. یعنی دقیقاً از آن آنی که وجود را حس می کنیم تا همیشه ای که وجود داریم چون وجودعیناً خود خیر است و هر خیری از وجود سرچشمه می گیرد. اصلاً خیرها از وجود است و هر چه وجود دارد حتماً خیر است؛ چون وجود و خیر یک معنا دارد و عین هم اند. حالا به عالم که نگاه می کنی در می یابی که خداوند چون هم حقیقت وجود و مطلق وجود و وجود مطلق است و چون همه خوبی ها از او و با او و بلکه خود اوست انسان در هر خیری به او امید دارد. همین امید و رجاء هم خودش نشانه خیر و لطف خداست و از این واقعیت حکایت می کند که خداوند می خواهد انسان در خیر غوطه بزند و غرق شود: یا من ارجوه لکل خیر....

برای خدای مهربانی ها

خدای ما خیلی بزرگتر و برتر از این واقعیت است که بخواهد کسی را از سر انتقام عذاب کند. عذاب های خدا نه از سر لج بازی و انتقام و کینه و نه حتی از سر خشم – آن گونه که من و شما دیگران را رنج می دهیم- است؛ عذاب های خدا هم از سر مهربانی است البته مهربانی نسبت به همه عالم. اگر خدا این سختی ها را فراهم نمی کرد، هم انسان ها ساخته و پرداخته نمی شدند و هم عالم هستی عدالت و انصاف را تجربه نمی کرد؛ به همین خاطر هم انسان وقتی شرها و بدی ها به او حمله می کنند و سختی ها او را دربرمی گیرند باز هم به خدا پناه می برد چون می داند تنها کسی که قابل پناه بردن است؛ خداست. اصلاً آدم اگر بخواهد از خدا هم فرار کند باز باید به خدا پناه ببرد چون در عالم حقیقتی جز الله اصالتاً وجود ندارد که : یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو به همین خاطر هم خداوند در قرآن و در سوزه ذاریات می فرماید: به سمت خدا فرار کنید: ففروا الی الله . اگر انسان با آغوش خدا انس بگیرد، شرّهای جهان هم به او آسیبی نخواهند رساند: و آمن سخطه عند کل شرّ...
قشنگ ترین قصه های دنیا، توی چشم هایی نوشته شده که پر از حرفند، گاهی برق دارند از شادی و گاهی دریایی شده اند از غصه. قشنگی این قصه ها به دوست داشتنی است که او به تو دارد و حرف هایت را نگفته از چشم هایت می فهمد


برای خدای بخشش ها

چشمهایت را که بازکنی هیچ چیزی جز خدا وجود ندارد؛ اصلاً هر طرف که چشم بچرخانی وجه خدا را می بینی: «فاینما تولوا فثَمّ وجه الله»؛ اول خداست و آخر خداست . و انسان هیچ وقت قرار نیست در این عالم صاحبخانه شود. ما همه مستأجریم و مستأجر خواهیم ماند. وجود ما از روز نخست تا هر وقت که خدا اراده کند که باشیم از او و برای اوست و ما مستأجر این خانه ایم. حالا این خدای بی نظیر- که اگر خواستی بگو یکی یه دونه- چیزهایی به ما داده و خواسته ما احساس کنیم که الکی مثلاً خیلی چیزها داریم و بعد خواسته از همین چیزها، ببخشیم. آن وقت وقتی ببخشیم، به ما خیلی می دهد. یعنی اصل و فرعش از اوست و به خاطر چیزهایی که در دستش می چرخد، ما را پر از لطف و مهربانی خودش می کند.یعنی ما را در کم بودن خود بزرگ می شمارد تا نکند فکر کنیم که کرامت نداریم. کم ما را با خودش بزرگ می کند ، زیاد می کند: یا من یعطی الکثیر بالقلیل ....


برای خدای گوش ها

اصلاً گاهی آدم دوست دارد بخواهد. دوست دارد خواهش کند. خواستن جزیی از خواسته های انسان است. دوست دارد با کسی حرف بزند، درد و دل کند، شکایت کند، گاهی دوست دارد یک گوش شنوایی باشد که بلندبلند فکرکردن های آدم هدر نرود. این جور وقت ها آدم نگران هم هست که نکند حرف هایی که می زند، شکایت هایش ، خواستن هایش را به حساب ضعف هایش بگذارند. نکند بعداً به روی آدم بیاورند، نکند ، نکند، نکند....برای همه این خواستن های گاه و بیگاه آدم یکی هست که می شنود و می دهد. خواسته ات را می دهد. اصلی ترین خواسته ات که همان آرامشی است که از خواستن بیوقتت دنبال می کرده ای به تو می دهد. آن قَدَر می دهد که دلت می خواهد باز هم از او بخواهی. که در خواستن از او نشاطی دلنشین نهفته است: یا من یعطی من سأله


برای خدای چشم ها

اصلاً گاهی آدم دوست دارد حرف نزند. دوست دارد کسی باشد که از چشم هایش، حرف هایش را بخواند. که لازم نباشد خواسته هایت را برایش شماره کنی. همین که نگاهش کنی بفهمد که چقدر حرف برای گفتن داری. که یکهو بغضت بشکند و جوری گریه کنی که فقط او معنایش را می فهمد؛ از بس که دوستت دارد و از بس که برایش مهمی. اصلاً قشنگ ترین قصه های دنیا، توی چشم هایی نوشته شده که پر از حرفند، گاهی برق دارند از شادی و گاهی دریایی شده اند از غصه. قشنگی این قصه ها به اشک ها و لبخندهایی نیست که در این چشم هاست؛ به دوست داشتنی است که او به تو دارد و حرف هایت را نگفته از چشم هایت می فهمد: یا من یعطی من لم یسأله و من لم یعرفه تحنناً منه و رحمه...
حالا از این خدای ماه رجب؛ هر چه دوست داری بخواه....او آماده است به خدا....


محمد شیخ الاسلامی

به نقل از پایگاه عرفان

سلام

رحیمی نژاد سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:25 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد عزیز
سلام 13 گرامی
سلام به همه
میلاد امام جوادالائمه بر همگی مبارک،انشاالله همگی حاجت روا بشید.

13 گرامی حقیقتا حوصله ام نگرفت بخونم،بند آخرو اول خوندم خیلی به دلم نشست، دوستش داشتم،بعد بالایی رو خوندم خیلی مثل آخری نبود بعد بالاترش،خلاصه نشد همش رو بخونم
بند آخرش خیلی قشنگ بود خیلی

سلام.................................................................................. ان شاالله

رحیمی نژاد شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:04 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
استاد روزتون مبارک
آرزوی سلامتی، سربلندی و آرامش دارم براتون.

به نام خدا
سلام
سپاسگزار محبتهاتون هستم.
ان شاالله عید بر شما نیز مبارک باشد.

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:42 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
وای استاد استاد استاد به صندوقچه ی قبلی سر زدم آخرین کلبم، بخدا اشکام سرازیر شد، استاد واقعا صندوقچه یه دنیا خاطرست، حداقل برا من که از اول تا الان بودم هست.
استاد گاهی احساس میکنم دیوونه ام، آدمای دیگه اینجوری نیستن ،خیلی درگیر خاطره نیستن از کنار همه چی راحت میگذرن،پس چرا من اینجوری نیستم؟ چقدر کیف داد خوندن مطالب گذشته، خیلی قشنگ بود، یه جا دنبال پیرول میگشتم،شما پیام گذاشتید هر کی دسترسی داره بگه، دیدمش باز هم خوشحال شدم،
یه جا باز خداحافظی کردم چقدر من پرروام از همه بیشتر خداحافظی کردم ولی خیلی ها رفتن من هنوز هستم کاش هنوز وبلاگ مثل قبل بود، فکر کنم یه دلیل نبود بچه ها چیزایی مثل وایبر و لاین و... باشه، گاهی تکنولوژی اصلا خوب نیست، راستی استاد گرچه دانشجوهای شما رتبه های تک رقمی دارن ولی اگه منم بزارید جز اون تنبلا امسال دکترا روزانه مجاز شدم اما شبانه دعوت به مصاحبه، فقط تهران و قزوین رو میرم برا آشنایی با جو مصاحبه،
استاد دلم برای سمنان، دانشگاه، شما،کلاسهاتون،تک تک بچه ها تنگ شده، از طریق وایبر با خانم های کلاس در ارتباطم،خدارو شکر همه خوبن، چند باری هم صحبت شما شد، فکر کنم یه بار کسی جویای شماره تماستون شد،یه بار همون کاری که با آقای رحمانی انجام دادید و خیلی فوق العاده بود،گویا تو تلویزیون دیده بودنتون، خلاصه هنوزم تو ذهن همه هستید، صادقانه بگم خیلی دلم میخواد یه بار دیگه سر کلاس درستون بشینم ببینم هنوزم مثل هشت،نه سال پیش هستید؟
ببخشید چقدر حرف زدم ،یه سر به گذشته زدم توش غرق شدم
به خانواده ی محترم سلام برسونید،همیشه سلامت و سربلند باشید،
خیلی هم محتاج دعا هستم،
یا حق

به نام خدا سلام. ممنون از حضورتون. انسانهای سالم در هر جا و در هر زمان ردی از خود دارند. تک تک لحظاتشون را مرور می کنند و درس می گیرند. با خاطرات زندگی می کنند اما در خاطرات نمی مونند... خوشحالم ان شاالله قبول هم بشید و درس را ادامه بدید. ممنون که به یادم هستید وسلام مرا به همه برسانید. من هم کم کار شدم و اگه قبلا وبلاگ را معرفی می کردم الآن معرفی هم نمی کنم! بگذریم. دست کم صندوقچه خوبی است! با یک عالمه عتیقه و خاطرات خاک خورده... من اگر خدا بخواهدبه مرز پیشرفت طولی رسیده ام! یعنی با یک تاخیر 10 ساله آن هم برای ساخت و پی ریزی شیمی سمنان و جاانداختن برخی مفاهیم مقدس، با گرفتن دانشجوی دکترا و رشد عرضی گروه، حالا می توانم ادعا کنم در مرز کاری علم هستم! یعنی از حالا به بعد ان شاالله کارهایی که می کنیم جابجا کردن مرز علمه! و خوشحالم که در وطن منه. و می دونید که من فقط درس شیمی هم نمی دم! این که چقدر مفیده را من ادعا ندارم اما این که فقط شیمی نمی گم را ادعا می کنم. به یاری خدا تا حالا چند تا مشکل اساسی صنعتی را هم حل کردم که صاحبان اون صنعت مایل به رسانه ای کردنش نیستن. الآن حس می کنم به ثمردهی رسیدم! هرچند همون موقع هم من به کارم ایمان داشتم. من به خدام ایمان داشتم. آره سعی می کنم مثل همون موقع باشم. تا نفس می آد. من به راهم اعتقاد دارم. اگه این اعتقادنبود با اون دسته دروغگوی بی جنم خدانشناس پر مدعا در نمی افتادم بل که ازشون استفاده می کردم! بگذریم ممنونم شما هم سلام برسونید.

رحیمی نژاد جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:05 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
استاد بعضی از مطالبی رو که تو وبلاگ اول گذاشته بودم رو خوندم، حس بدی بهم دست داد،یا شاید علامت سوال ایجاد شد برام!!!
حس میکنم قبلا عاقل تر بودم!!!!!!

عقل تعریف متنوعی داره. به دل نگاه کنید با عقل محک بزنید.

رحیمی نژاد شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:47 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
شما همیشه به من لطف دارید.
استاد هرقدر بیشتر پیشرفت کنید بیشتر باعث سربلندی ماست. خیلی خوشحال شدم.انشاالله همیشه موفق باشید و سربلند.
خدا بهتون عمر طولانی بده انشاالله. استاد واقعا اعتقاد به درست بودن راه و توکل به خداست که به آدم نیرو میده محکم جلوی یک سری آدم البته به نظر من حیوان بایسته.
راستی سلام شما رو هم رسوندم
یا حق

سلام. ممنونم.

رحیمی نژاد شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:08 ب.ظ

استاد یه سوال دارم
مجله ی international journal of electrochemical science جزو ISI هست ؟

رحیمی نژاد شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:32 ب.ظ

سلام،استاد جواب سوالم رو پیدا کردم،ممنونم،ببخشید

رحیمی نژاد یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:27 ق.ظ

.به نام خدا
سلام

سلام

رحیمی نژاد یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:28 ق.ظ

تخم مرغ اگربا نیروی بیرونی بشکند،پایان زندگیست...

ولی اگربا نیروی داخلی بشکند،اغاززندگیست...

همیشه بزرگترین تغییرات،ازدرون شکل می گیرد...ماباید ازدرون خودرا بشکنیم ،تا شخصیت جدیدی متولد شود.

رحیمی نژاد یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:18 ب.ظ

به نام خدا
سلام
یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، در حال نواختن ویولن بود. او در مدت ۴۵ دقیقه، شش قطعه از باخ را نواخت در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند که بیشتر آنها در حال رفتن به سر کارشان بودند. کمی به عکس العملهای آنها دقت کنید:


یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد و سرعت حرکتش را کم کرد. چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.

چند دقیقه بعد ویولنیست، اولین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.

مرد جوانی به دیوار تکیه داد و کمی به او گوش داد، بعد به ساعتش نگاه کرد و رفت.

پسربچه سه‌ساله‌ای ایستاد ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می دید.

چند بچه دیگر هم رفتار مشابهی کردند اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور می کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.



بعد از 45 دقیقه که نوازنده بدون ‌توقف می‌نواخت تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند؛ بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه دادند در مجموع ۳۲ دلار هم برای ویلنیست جمع شد.



مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد، اما هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.

هیچ کس این نوازنده را نشناخت و متوجه نشد که او «جاشوآ بل» یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا است او آنروز در آن ایستگاه مترو یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی که تا به حال نوشته شده را با ویولن‌اش که ۳٫۵ میلیون دلار می‌ارزید، نواخته بود.

اما هیچکس متوجه نشد تنها دو روز قبل همین هنرمند یعنی جاشوآ بل در بوستون امریکا کنسترتی داشت که قیمت بلیط ورودی‌اش ۱۰۰ دلار بود.



این یک داستان واقعی است. واشنگتن پست در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که جاشوآ بل به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد تا معلوم شود:

در یک محیط معمولی و در یک زمان نامناسب، آیا ما متوجه زیبایی می‌شویم؟

آیا برای قدردانی و لذت بردن از این زیبایی توقف می‌کنیم؟

آیا ما می توانیم نبوغ و استعداد را در یک شرایط غیرمنتظره، کشف کنیم؟



رحیمی نژاد پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:15 ق.ظ

به نام خدا
سلام

ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺑﻪ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ:

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺪﻩ ﮔﺮﮒ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ

ﺑﺎﻻﯼ ﺗﭙﻪ ﺑﭙﺮ

ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﭘﺎﯾﻢ ﻣﯿﺸﮑﻨﺪ

 ﮔﻔﺖ ﺑﭙﺮ ﻣﯿﮕیرمت ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﺮﯾﺪ ﮔﺮﮒ

ﻧﮕﺮﻓﺘﺶ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ.. ؟

گرگ گفت درس اول :

 اعتماد یعنی مرگ ...

سلام
ببخشید برای جراحی قلب پدر تهرانم.
الحمدلله حالش خوب است.

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:41 ق.ظ

به نام خدا
سلام
ببینمت…
گونه هایت خیس است…
بازبااین رفیق نابابت…
نامش چی بود؟
هان!
باران…
بازبا“باران”قدم زدی؟
هزاربارگفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها…
همدم خوبی نیست برای دردها…
فقط دلتنگی هایت راخیس وخیس وخیس ترمیکند…

رحیمی نژاد شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:28 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
انشاالله که حال پدر بزرگوارتون خوب بشه و سایشون سالهای سال بالای سرتون باشه.

انشاالله همه ی بیماران حالشون به لطف خدا و امام زمان خوب بشه. آمین

سلام. ممنون. آمین.

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:37 ق.ظ

به نام خدا
خدایا تنها آرامش من این است که تو هستی و میبینی، هستی و میبینی که بندگانت چگونه خودخواهی میکنند، هستی و میبینی که به وقت نیاز رام و بیچاره مینمایند حتی به وابستگان خود پشت میکنند دم از مردی و مردانگی میزنند و تنها برای آرامش خود و لذت جویی خود حتی گناه را بهانه می یابند، و چه حقیرانه وقتی که دلشان خسته شد و یا شاید چون پیروز میدان نشدند به داشته های پشت کرده باز میگردند و آنچنان اسب عاطفه میتازند گویی تنها آنها آن نعمت را دارند و یا خود جسورانه و به حق به آن دست یافته اند، و چنان آن نعمت را چون مدال شایستگی به سینه میکوبند که گاهی مضحک مینماید و چه لذتی میبرند از سوزاندن دل کسانی که از آن نعمت محرومند و آیا یقین دارند که نعمت آنها جاودانه است تا به وقت حیاتشان؟ و یا گمان میبرند خدا لطف خود را دریغ خواهد کرد تا ابد از بی نصیب ماندگان؟ وگاهی خدا بهانه ای می شود در دستانشان برای دل شکستن و گاهی بهانه ای برای گناه، گاهی احساسشان مقدس است و تو محکوم به حکم احساسشان و گاهی وجودشان مقدس میشود و تو محکوم به شیطانی خوانده شدن و دور ماندن، گاه به وقت نیاز عشق نام دارند و مظلوم مینمایند و بیچاره،و گاه به ایام خوش هوس می شوند و ظالم و چنان بی نیاز و قدرتمند که باز هم انسان را به خنده وا میدارد،چه دنیایی دارند!!! خدایا تو بدان و شاهد باش نه به وقت آسایش بلکه به وقت نیاز ایستادم و جز به تو به بندگان گاها هزارو یک رنگت تکیه نکردم، و شاهد باش برای همین صواب نعمت هایشان را به رخم میکشند، باشد تا به نعمت هایی زیباتر و بزرگتر سروری ام بخشی.آمین

سلام. وقتی حجت تمام شد انسان حق دارد دیگران را قضاوت کند. چه خاسر است کسی که واقعا این طور که گفتید باشد. خدایا آخر و عاقبت همه ما را به خیر کن. ان شاالله.

رحیمی نژاد دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:52 ب.ظ

به نام خدا


گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!
روزگارگوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را...
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....
یاهمین سال جدید!!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمراست ...
من وتوباورمان نیست که نیست!!
***زندگی گاه به کام است و بس است؛
زندگی گاه به نام است و کم است؛
زندگی گاه به دام است و غم است؛
چه به کام و
چه به نام و
چه به دام...
زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...
زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛
زندگی گاه به جان است و جفایت بکند‌؛
زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛
چه به نان
و چه به جان
و چه به آن...
زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی میگذرد...
زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
و چه به ناز...
زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...
زندگی فرصت نیست تجربه ایست،
تا بدانیم،که حقیقت نیستیم!
“خاطره ایم”

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:34 ق.ظ

به نام خدا
سلام
ماه رمضان مبارک
شب های قدرتون پر از برکت و بخشش خدا
امام علی «ع» خریدار و شفاعت کننده ی هر دو دنیاتون
التماس دعا

سلام. ان شاالله مولا تمام دوستدارانش را (حتی دوستداران زبانی اش را) کمک می کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد